............ حرف لحظه های تنهایی ............

اگر از ظلمت ره می ترسی
                    چلچراغ نگهم را به تو خواهم بخشید
تا تو از من باشی
                 تو بیـــــــــــــــــــا     تو بیــــــــــــــــــا
                       که اگر آمدنت دیر شود
 یا اگر آمدنت قصه ی پوچی بشود
من تو را ای همه خوب تا دم مرگ نخواهم بخشید

..........................................................................

دلم برای کسی تنگ است
            کسی که بی من رفت
                  کسی که با من نیست
                          کسی که بی من ماند
                                               کسی که..........
                               کسی که هیچ کس نمی شناستش .

.......................................................................................

نگو بار گـران بودیمو رفتیم
                      نگو نا مهربان بودیمو رفتیم
این ها دلیل محـکمی نیست
بـــگـــــــــو
 بـــــا دیــگـــــران بــودیـمـــــــو رفـتـیـــم .


................................................................

دیشب من بودم یه حس ساده ولی عزیز بود یه تقویم بود که توش یه خط درمیون اسم تو و عشق به تو و خاطره ی خوب با هم بودنمون بود دیشب من بودم کلی خاطره از تو که منو کشوند به گذشته و دوباره .....
 می دونی دیدن خاطرات گذشته کار هر روز و شب منه کاری که آسونه ولی آتیش به تموم وجودم می زنه از دیشب هیچی واسم نموند جز یاد دوری تو ا چشم های بارونــــــــــــــــــــــــی من
تو که نمی دونی دلم واست تنگه اونقدر تنگه که بعضی وقتا اسمتو می نویسم رو یه کاغذو ساعت ها باهات حرف می زنم و انقدر واست حرف می زنم که یواش یواش اون کاغذه هم خیس میشه و خسته ، می دونی اون تیکه کاغذم نمی تونه اون غروری که تو اسمت هستو تحمل کنه واسه همینم می رهو منو تنها می ذاره می رهو  مثل بقیه می گه خستگی هات ، دلتنگی هات واسه خودت می ره اونم مثل تو
تا من بیشتر بگم که چی شد که یهو اینقدر تنها شدم
راســــــــــــــــتی
یه چیزی دل من هنوز همون قاصدکو می خواد

................................................................................................................................

وقتی رفتی نگفته بودی که می خوای بری یهو گذاشتیو رفتی گفتم شاید تو هم رفتی تا وقتی اولین بارون پاییزی اومد تو هم بیای ولی بارونم اومد و تو نیومدی
گفتم شاید میونش با بارون خوب نیست به نظاره ی دریا نشستم گفتم شاید وقتی دریا عشقشو به دورترین سنگ ساحل نشون داد تو بیای ولی سنگ و آبم تو آغوش هم آروم گرفتنو تو نیومدی گفتم شاید دلش سفر می خواد با خودم گفتم بره سفر و برگرده میاد پیشم ولی خبر اومد از سفرم برگشتیو دلت هوای منو نکرده خودمو دلداری دادم گفتم شایدمی خوادمریخ خودشو تو آسمون که مهمون کرد اونم خودشو میزبان دلم کنه ......... ولی امشب مریخ آسمونو خوشحال کردو مهمونش شد ولی تو امشبم دلمو بی صاحب گذاشتیو نیومدی
 بازم فریب فکرمو خوردم
 بازم امشب قایق امیدم به گل نشست
بازم تو نیومدی
بازم ســــــــــردم شد
بازم امشب نفرتم نسبت به خودم دو چندان شد
 
تو رو  خدا یکی قاصدکمو پیدا کنه تا اونو واست بفرستم اون بهت بگه که من.........

.........................................................................................................................

پیش از رفتنت نگفته بودی که می خوای بری . یهو گذاشتیو رفتی .
گفتم شاید رفتی تا وقتی اولین بارون پاییزی اومد تو هم بیای ولی بارونم اومد و تو نیومدی .
گفتم شاید میونت با بارون خوب نیست . به نظاره ی دریا نشستم .
گفتم شاید وقتی دریا عشقشو به دورترین سنگ ساحل نشون داد تو بیای . ولی سنگ و موج دریا تو آغوش هم آروم گرفتنو تو نیومدی .
گفتم شاید دلت سفر می خواد . با خودم گفتم بری سفر و برگردی میای پیشم . ولی خبر اومد از سفرم برگشتیو دلت هوای منو نکرد .
خودمو دلداری دادم . گفتم شاید می خوای وقتی مریخ خودشو تو آسمون مهمون کرد تو هم خودتو میزبان دلم کنی . ولی امشب مریخ آسمونو خوشحال کرد و مهمونش شد . ولی تو بازم دلمو بی صاحب گذاشتیو نیومدی .
 
باز هم فریب فکرمو خوردم .
باز هم امشب قایق امیدم به گل نشست .
باز هم تو نیومدی .
باز هم سـردم شد .
باز هم امشب نفرتم نسبت به خودم دو چندان شد .
 
تو را خدا یکی قاصدکمو پیدا کنه تا اونو واست بفرستم .اون بهت میگه که من ... .

نظرات 1 + ارسال نظر
هیلدا یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:05 ب.ظ http://www.hildabihamtast.blogsky.com

موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد