........ مژگان سیه .........

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم ..... بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد ..... مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیرست و بی بنیاد ازین فرهادکش فریاد ..... که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست ..... حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین ..... اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد ..... همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم

...<حافظ> ...

...... نمیشه باور تو .......

عکس تورو کشیدم ..... رو پنجره دوباره
شاید یه روزی بارون ..... از تو خبر بیاره
اگه ابرا نبارن ..... با اشک بارون می سازم
بهار عاشقی رو ..... به عشق تو می بارم
بغضم شکسته اما ..... خبر ازم نداری
نیستی آخه کنارم ..... که پا به پام بباری
تورو کسی ندیده ..... تو جاده ها یه بارم
بی تو محال بودن ..... سیاه روزگارم
با تو به قلب غصه ..... چه عاشقونه تاختم
بی تو همیشه سوختم ..... من عاشقونه ساختم
نمیشه باور تو چقدر دلم تنگ شده ..... حالا که نیستی انگار زندگی بی رنگ شده
...................................................................................................................................
این شعر سروده ی داوود بصیری و اجرا شده با صدای شهرام معصومیان (خواننده ی کاست موفق - رقص مهتاب -)  در  کاست - پروانه وار - است .

............ حرف لحظه های تنهایی ............

اگر از ظلمت ره می ترسی
                    چلچراغ نگهم را به تو خواهم بخشید
تا تو از من باشی
                 تو بیـــــــــــــــــــا     تو بیــــــــــــــــــا
                       که اگر آمدنت دیر شود
 یا اگر آمدنت قصه ی پوچی بشود
من تو را ای همه خوب تا دم مرگ نخواهم بخشید

..........................................................................

دلم برای کسی تنگ است
            کسی که بی من رفت
                  کسی که با من نیست
                          کسی که بی من ماند
                                               کسی که..........
                               کسی که هیچ کس نمی شناستش .

.......................................................................................

نگو بار گـران بودیمو رفتیم
                      نگو نا مهربان بودیمو رفتیم
این ها دلیل محـکمی نیست
بـــگـــــــــو
 بـــــا دیــگـــــران بــودیـمـــــــو رفـتـیـــم .


................................................................

دیشب من بودم یه حس ساده ولی عزیز بود یه تقویم بود که توش یه خط درمیون اسم تو و عشق به تو و خاطره ی خوب با هم بودنمون بود دیشب من بودم کلی خاطره از تو که منو کشوند به گذشته و دوباره .....
 می دونی دیدن خاطرات گذشته کار هر روز و شب منه کاری که آسونه ولی آتیش به تموم وجودم می زنه از دیشب هیچی واسم نموند جز یاد دوری تو ا چشم های بارونــــــــــــــــــــــــی من
تو که نمی دونی دلم واست تنگه اونقدر تنگه که بعضی وقتا اسمتو می نویسم رو یه کاغذو ساعت ها باهات حرف می زنم و انقدر واست حرف می زنم که یواش یواش اون کاغذه هم خیس میشه و خسته ، می دونی اون تیکه کاغذم نمی تونه اون غروری که تو اسمت هستو تحمل کنه واسه همینم می رهو منو تنها می ذاره می رهو  مثل بقیه می گه خستگی هات ، دلتنگی هات واسه خودت می ره اونم مثل تو
تا من بیشتر بگم که چی شد که یهو اینقدر تنها شدم
راســــــــــــــــتی
یه چیزی دل من هنوز همون قاصدکو می خواد

................................................................................................................................

وقتی رفتی نگفته بودی که می خوای بری یهو گذاشتیو رفتی گفتم شاید تو هم رفتی تا وقتی اولین بارون پاییزی اومد تو هم بیای ولی بارونم اومد و تو نیومدی
گفتم شاید میونش با بارون خوب نیست به نظاره ی دریا نشستم گفتم شاید وقتی دریا عشقشو به دورترین سنگ ساحل نشون داد تو بیای ولی سنگ و آبم تو آغوش هم آروم گرفتنو تو نیومدی گفتم شاید دلش سفر می خواد با خودم گفتم بره سفر و برگرده میاد پیشم ولی خبر اومد از سفرم برگشتیو دلت هوای منو نکرده خودمو دلداری دادم گفتم شایدمی خوادمریخ خودشو تو آسمون که مهمون کرد اونم خودشو میزبان دلم کنه ......... ولی امشب مریخ آسمونو خوشحال کردو مهمونش شد ولی تو امشبم دلمو بی صاحب گذاشتیو نیومدی
 بازم فریب فکرمو خوردم
 بازم امشب قایق امیدم به گل نشست
بازم تو نیومدی
بازم ســــــــــردم شد
بازم امشب نفرتم نسبت به خودم دو چندان شد
 
تو رو  خدا یکی قاصدکمو پیدا کنه تا اونو واست بفرستم اون بهت بگه که من.........

.........................................................................................................................

پیش از رفتنت نگفته بودی که می خوای بری . یهو گذاشتیو رفتی .
گفتم شاید رفتی تا وقتی اولین بارون پاییزی اومد تو هم بیای ولی بارونم اومد و تو نیومدی .
گفتم شاید میونت با بارون خوب نیست . به نظاره ی دریا نشستم .
گفتم شاید وقتی دریا عشقشو به دورترین سنگ ساحل نشون داد تو بیای . ولی سنگ و موج دریا تو آغوش هم آروم گرفتنو تو نیومدی .
گفتم شاید دلت سفر می خواد . با خودم گفتم بری سفر و برگردی میای پیشم . ولی خبر اومد از سفرم برگشتیو دلت هوای منو نکرد .
خودمو دلداری دادم . گفتم شاید می خوای وقتی مریخ خودشو تو آسمون مهمون کرد تو هم خودتو میزبان دلم کنی . ولی امشب مریخ آسمونو خوشحال کرد و مهمونش شد . ولی تو بازم دلمو بی صاحب گذاشتیو نیومدی .
 
باز هم فریب فکرمو خوردم .
باز هم امشب قایق امیدم به گل نشست .
باز هم تو نیومدی .
باز هم سـردم شد .
باز هم امشب نفرتم نسبت به خودم دو چندان شد .
 
تو را خدا یکی قاصدکمو پیدا کنه تا اونو واست بفرستم .اون بهت میگه که من ... .